امروز صبح رفتم پیش دکتر
تو هم اومدی
دکتر بهم گفت اگه قراره ادامه بدی باید مدیریتش کنی
جالب بود که گفت صدات کنم تو هم بیای
حس عجیبی بود
نمیدونم درسته یا نه
نمیدونم نتیجه داره یا نه
میترسم
میترسم از عکس العمل بقیه
اینکه نمیدونم قراره چی بشه عصبیم میکنه
دکتر خیلی حرف زد باهامون
وای حاج خانوم چقدر جدی بود بهت گفت برو من حرفی ندارم باهات
بعدم با چوب زدت
دکترم که جفتمونو کتک زد
بعدش شیرینی گرفتیم رفتیم پیش مهندس اسی :)) که هنوزم چشمم تو اون شیرینیاست که عاشقشونم ولی برنداشتم :(
به قول خودت دورمون فقط دکتر مهندس :))
تا منو دید گفت آدم دیگه ای نبود این خل رو انتخاب کردی
رفتیم نشستیم
بچه های جدیدم بودن
حرف زدین با هم
شوخی کردین
آخرم برگشت گفت اینو جمع کن ببرش :))
غروب بعد کلاس باز دیدمت
کتاباتو بهم دادی
نشستی تو ماشین حدودا یه ساعت با هم حرف زدیم
رفتی دو تا رانی گرفتی با یه کارت شارژ
میدونی این چیزا هر چند کوچیک قشنگن هرچند من چیزی ازت نمیخوام
دو بار تو یه روز دیدمت ^_^
میدونی چی خوبه؟
اینکه برگشتی تو گروه گفتی امروز یکیو دیدم شارژ شدم
ولی باز میترسم :(
خدایا هر چی صلاحه همون پیش بیاد
واسه هم دفترچه خاطرات من...
ادامه مطلبما را در سایت دفترچه خاطرات من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1roozaye-sakhte-man4 بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 1:44